دیوارجادویی(آریوبتیس)

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

دیوارجادویی(آریوبتیس)
یک لحظه،تنها یک لحظه توانست آن طرف دیوار را ببیند....
اما آنچه دید آنقدر قوی بود،،،که تا مدتی به دیوار کدر ،خیره بماند...
زیر لب پرسید:آیا خودش بود؟؟؟؟
-بله،،،او خودش بود... خود خودش....میدانستم که تنها رهایم نمیکند،،،حالا هم آمده است وبا من همسایه شده است....آن هم دیوار به دیوار....ای کاش دیوار کمی بیشتر شفاف میماند تا اوهم من را می دید...
دستش را روی دیوار کشید.... چند ثانیه چشمانش را بست وسپس رو به دیوار تمرکز کرد...درست به همان نقطه که بارها بوسیده بود....
بارها بعد از تکرار هر بار دیدن او...آخربا خودش میگفت:خدا را چه دیدی،،،،شاید اوهم من را دیده وحالا لبهایش را همینجا روی دیوار گذاشته است....
وای، نکند خدا ما راببیند و هر دو جهنمی بشویم،،،،اما نه خدا هم ما را میشناسد....
دوباره دیوار شفاف شد...
واین بارخواهر کوچکش را دید که به دیگران خرما تعارف میکرد.....
امیرهاشمی طباطبایی-پاییز 91



نظرات شما عزیزان:

سالي
ساعت16:32---27 آبان 1391
غم انگيز بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت17:11توسط امیر هاشمی طباطبایی | |