سكوت

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

دخترك مثل بيد مي لرزيد.اولين بارش نبود،اما اين غول بياباني . بيصدا نفس عميقي كشيدوبا خيال پرداخت شهريه ي دانشگاه به خودش جرات داد. مرد آرام سرش را بالا آورد وهمانطور نگاهش از پا تا صورت دخترك را لاجرعه سر كشيد. صورتش شبيه به كسي بود كه سالها دلش مي خواست او را زنده زنده آتش بزند.همان كسي كه يكباره تركش كرده بود.زخم عفوني سالها پيش سر باز كرد. لحظه اي فكر كرد، كمي آتش بازي حالش را بهتر مي كند. بلند شد.دستش را در رودخانه ي آرام گيسوي دختر فرو كرد وبعد ناگهان رودخانه را بر آشفت و زلالي اش را با گل خشونت ،برهم زد. نمي دانم تا به حال كره اسبي را ديده ايد كه يال بلندش را بگيرند وبازور به سلاخ خانه ببرند. در آن ويلاي بيرون شهر صداي انفجار توپ راهم كسي نمي شنيد چه برسد به فريادهاي خفه ي گلي معصوم اسيردر پنجه ي گردبادي وحشي. چندساعت بعد دخترك همچنان نيمه بيهوش ،مثل ماري كه مورچه ها به زخمش حمله كرده باشند به خودش مي پيچيد.مي دانست كه نبايد ناله كند ،تا فردا راه زيادي نمانده بود نبايد تا قبل از طلوع خورشيد بيرونش مي كردند. مرد دوباره بازگشت بازهم دلش آتشبازي سال نو مي خواست اما دخترك بيچاره با مرده فرقي نداشت. كمي نوشيدني سر حالش مي آورد،هر دو را سر حال مي آورد. به سمت ليوانهاي روي ميز رفت در بين لباسهاي پاره پايش به چيزي گير كرد،تعادل نداشت اما نه انقدر كه زمين بخورد،با سر داغ خم شد و كيف دخترك را برداشت،فضولي اش قلقلكش ميداد. نگاهي به دخترك كرد،يادش آمد نامش را نمي داند.چشمهايش مي دويدند به زور كارت دخترك را خواند،وجودش آتش گرفت. _نه اين امكان ندارد...آيا او از من است؟؟؟؟ وبازهم كسي صدايي نشنيد،حتي صداي فرياد دو گلوله را. ((اميرهاشمي طباطبايي-تابستان-92))

نظرات شما عزیزان:

آزاده خسروی
ساعت10:52---24 مرداد 1392
خیلی عالی بود یه حسه خاص در نوشته هاتون هست . یه حسی مثل رنج و لذت

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,ساعت12:16توسط امیر هاشمی طباطبایی | |