امشب دریا با آسمان قهر بود وگر نه می شد در چهره اش بازتاب ستاره ها را تماشا کرد. بدجوری دلش گرفت. شانس آورد که مهتاب به موقع به دادش رسید. انگار ماه ،از لابه لای ابرهای بی خواصیتی که نای باریدن هم نداشتند،روزنه ای پیدا کردوبا ستونی از نور بین دریا و آسمان واسطه ی آشتی شد. کمی صورتش را چرخاند،مرد بی خیالتر از ماهیها در خواب بود. همیشه همینطور بود،تمام مشتریهایش چند ساعتی به صبح مانده خوابشان می برد واو بود که در فراموشی، بیدار می نشست وقالی تنهاییش را رج می زد. با خودش گفت: این هفته را شانس آوردم،پول نقد،ویلای زیبا ،غذای خوب.این پیرمرد هم مهربان به نظر می رسد،شاید اگر کمی بیشتر مایه بگذارم ،موقت را دائم کند. مثل دختر بچه ای بازیگوش ،برای لحظاتی کوتاه خیال بافی کرد، افسوس که قاب عکس روی میز آرایش ،مثل موج سنگین دریا ،قصر ماسه ای اش را ویران کرد.چقدر زن کنارپیر مرد، شبیه مادرش بود.مثل گذشته،تن به حقیقت داد. یادش آمد اینجا همه چیز کرایه ای است ،همسرش،ویلایش ،تختخوابش وحتی خودش. امیرهاشمی طباطبایی-پاییز91
((الهه ی نور)) امیرهاشمی طباطبایی-پاییز 91
افکارم به صورتم شلاق می زنند.دارم مثل همیشه خودم را مجازات می کنم.
((دو مسافر))
خیلی شبیه مادرش بود،،،یعنی اگر مادرش مثل او لباس می پوشید وکمی به خودش می رسید،آن وقت خیلی شبیه اش می شد...اما خدارا شکربقیه ی چیزها یش درست بودند،لبهای کوچک،چشمهای مهربان ،به خصوص صورتی که همیشه یا خیلی سفید بود ویا خیلی قرمز ....
__________________
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesبهمن 1392آذر 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 Authorsامیر هاشمی طباطباییLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین |